جدول جو
جدول جو

معنی کلف بزن - جستجوی لغت در جدول جو

کلف بزن
ببلع، بخور، امر بلعیدن از سر تحقیر و تحکم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

آنکه از دیدن خط های کف دست کسی از وضع و حال و آیندۀ او خبر می دهد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ زَ)
کف بیننده. آنکه از روی خطوط کف دست کسان اخلاق آنان را بازگوید و از گذشته و آیندۀ ایشان خبر دهد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ فَ)
دهی از دهستان نارویی است که در بخش شیب آب شهرستان زابل واقع است و 415 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تُ مَ / مِ فُ)
لاف زن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
دهی از دهستان کیاکلاست که در بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع است و 410 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
آن که کلک زند. کلک زننده. و رجوع به کلک زدن شود
لغت نامه دهخدا
کف بیننده، آنکه از روی خطوط کف دست کسان اخلاق آنها را بازگوید و از گذشته و آینده ایشان خبر دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کف بین
تصویر کف بین
((کَ))
فال بین
فرهنگ فارسی معین
رمال، فالزن، فالگیر، کاهن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بز شکاری
فرهنگ گویش مازندرانی
اطراف اجاق، مرتعی در حومه ی لفور، ریسمانی که با آن شاخ گاو را می بندند
فرهنگ گویش مازندرانی
بز نر و تخمی، بز بدون شاخ
فرهنگ گویش مازندرانی
اطراف اجاق، نام مرتعی در بابل کنار شهرستان بابل، از توابع کیاکلای شهرستان قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
ابزاری در نخ ریسی که نخ را کلاف کند
فرهنگ گویش مازندرانی
قله ای به ارتفاع ۴۲۰۰متر در کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
جفت دادن، آمیزاندن، حجامت کردن، جوانه زدن گیاهان و درختان
فرهنگ گویش مازندرانی
قفل شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کفگیر
فرهنگ گویش مازندرانی